سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادی در مه...

یادی درمه

 

امشب تمام لحظهای پاک لیوان سبزطاقچه

وگلهای کنار دیوار

بهانه ترا میگیرند

و

خمیازهای ناب بعدازظهر

خواب روشن یاس حیاط شما را

و

من نیز خواب انتظارسبزی

چراغ چهارراه

من وتو وگل آفتـــــاب


قصه آفتاب

  

در اون شب سرد زمستانی

که قلب شاپرک قصه سردی اشکهای

مادر بزرگ را قاب می گرفت

خنده کردیم

وشاپرک گرم شد

واو نیز خندید

وما گرم شدیم

در اون شب سرد زمستانی

آفتاب سالها بودکه خودش راگم کرده بود

وخاطرات مسافر نقشه قصه خورشیدرا

مرور می کرد

ازبرمی کرد

وما نیز فکرهای سبز بشارت را لای کاغذی سپید

با کوهی از گلهای زرد آفتاب گردان

وعطر گل یاس حیاط

پیچیدیم

وبه رسم عادت هدیه کردم

به لب حوض کودکی آسمان

تا وقتی آفتاب از لب پشت بام

خانه همسایه سرک می کشید

پدر سهراب که روزگاری پاسبان بود

اورا در تابلویی از تماشگه افق دستگیرکند

وبه حکم زور هم اگه شده

اورا به مهمانی خانه آفتابی دل ما آورد

تا آسمان یخ بسته شعرهایم

آفتابی شود


آخرین تک ماده بودن

آخرین تک ماده بودن

حالا حاصل ضرب تو سیب ولبخند

یه بی نهایت خوشبختیست

یه هزار سایه قرمز

که دایم درجنگ با بدبختیست

حالا حاصل جمع شیرین لبهات

مساوی سبزی تموم باغچست

حالا دیگه مساحت دل بزرگت

دوهزار قلب پرندست

حالا فاصله تو زمین ومن نوعی

یه بغل گلابه

یه هواکبوتر

یه پارچه گل سپیدیاسه

حالافاسله من وتاریکی شبها

یه احتمال زیر صفره

یه هیچ ضرب در هیچ

یه حباب روی آبه

حالا که نفس گرم با تو بودن

مماس قلبمه واسه همیشه

کاش میشد برای بالهای خسته شاپرک

نموداری باشیم از عشق پرواز

برای دو خط موازی جفت عاشق

پاره خطی باشیم مورب،مودت

مجموعه ای ازقشنگی

مجموعه ای ازآرزوهای حقیقی

خاکی باشیم بی درنده

آسمانی بی سیاهی

پر از پرنده

برای حل معادله دومجهولی سنگ وبال کبوتر

کاش راحلی بودیم مثل حذفی

تاتواوج بزرگی

یه جذری باشیم ازسخاوت

رنگین کمانی از نجابت

کاش میشدزمین وآسمان را

بایک هزارعشق وخوبی جمع زد

تاجهانی بسازیم پرآدمهایی مثبت

پرازیک دلی ومحبت

بی منفی ومثبت

ودرروزاتحاد منوگل زردآفتاب

سرودی باشیم ازاتحادعاشقانه مزدوج

کاش جذریک ستاره بودیم

توخالی دستای سنوبر

کاش علامت سؤالی بودم

بعدازنمره بیست درس سخت

عاشقی

مرگ وزندگی….

کــــــــــــــــــــــاش......

 

 

 

 

 

 

 

 

 


حرف دل...

حرف دل

 

 

چشات زه عشق کشت مارا

زین حادثه خبر نداری

آن قلب ،قلب نباشد

کان دل که عشق ندارد

یه روزی دل خزان شد

درآن شام مبهوت

حلا بهار دنیا ،زین باد برف ورویا

زین قلب شاد وخردسند

زین های وهوی بسیار

در جای جای پایت هر دم گلی بروید

زین جای جای رویا

من هم غمی بشویم

هرگل به جای خاری

در خاطرم نشسته

یک پنجره صفایی

یک پنجره بهاری

با بوی تو عوض شد

یک آسمون ستاره

پرنور بگشت به سیمات

باغچه های زرد وسوخته

زین برگ وخاک وبوی گلها

تازه بگشت به لبخند

زین روی بگشت شادمهتاب

تاکه بدیدرنگ زرد آفتاب


بیاد فروغ فرخزاد

بیاد فروغ

من

تنهایی اتاقم را به تو تقدیم می کنم

تا به تبلوی سهرابی ،که بر دیواررنگی اتاقم هست

آرام گیری

وبا صدای پای آبش هم صداشوی

تا اوج

وتاعرش بی رنگی همسفر مسافرش شوی

ویک روزفرمان زندگیت را به سوی نور پیچاندی

وبایک درخت همیشه سبز شدی

آری،

آن روزبه فکرخوشبختی دخترکی بودی

وپس ازتو ساعت هزاران بار نواخت

وتمام هستی من

همان آیه های تاریک شعرهایت شد

پس از توتمام آنپسرکانی که به تو عاشق بودند

ازکوچه ماکوچ کردند

پس از تومن هیچ وقت جرات نکردم

لای کتابت را باز کنم

وپس ازتومن

به فکرتولدی دیگر هستم

تولدی دیگر

 


شروه خون -2

شروه خون خوب ما

یه شعرنوبخون برام

از ایده های تازه تر

اندیشه های نو به نو

هوا شدی نفس بکش

اما دیگه قفس نشو

نفس بده هوا بشم

دوباره باز شفا بشو

شروه خون خوب ما

به آسمون نشان بده

چه زود بی نشان شدیم

زمین گهواره ات بیا

ببین که این به آن شدیم

هوای صاف عاطفه

بیا یه پل بزن به دل

که شب زده چشام

هوای شعر وشاعری

چشای من چشای من

ببین که من تنها شدم

تو مشت مردمهای گنگ

فریاد را صدا شدم

شروه خون شهرما بسه دیگه دلم گرفت

سحرشده

بسه دیگه سحرشده..